در سوره بقره، آیه 259، پروردگار عالم داستان شخصی به نام عزیر را ذکر می کند. او در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت، از کنار یک آبادی گذشت. آن منطقه به شکل وحشتناکی در هم ریخته و ویران شده بود، و اجساد و استخوان های پوسیده ساکنان آن به چشم می خورد.
هنگامی که این صحنه وحشت زا را دید،گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟!
البته این سخن از روی انکار و تردید نبود، بلکه از روی تعجب بود زیرا قرائن موجود در آیه نشان می دهد که او یکی از پیامبران الهی بوده که خداوند در ذیل آیه با وی سخن گفته است و روایات نیز این حقیقت را تائید می کند.
وقتی او این سوأل را مطرح کرد، ناگهان خداوند جان او را گرفت و یکصد سال بعد او را زنده کرد و از او سوأل نمود چقدر در این بیابان بوده ای؟!
او که خیال می کرد تنها زمان اندکی در آنجا توقف کرده فوراً در جواب عرض کرد: یک روز یا کمتر! به او خطاب شد که یکصد سال در اینجا بوده ای. اکنون به غذا و آشامیدنی خودنظری بیفکن و ببین چگونه در طول این مدت به فرمان خداوند هیچ گونه تغییری در آن پیدا نشده است، ولی برای اینکه بدانی یکصد سال از مرگ تو گذشته است، نگاهی به مرکب سواری خودکن و ببین از هم متلاشی و پراکنده شده، و سپس خطاب آمد نگاه کن به مرکبت و ببین خدا چه می کند.
او ناگهان دید که اجزا و ذرّات بدن الاغ به حرکت آمده و به هم چسبیدند و الاغ زنده شد. عزیر هنگامی که این صحنه را دید گفت : «می دانم که خداوند بر هر چیزی توانا است» یعنی هم اکنون آرامش خاطر یافتم و مسأله معاد را به طور محسوس دیدم.